شرمنده از آنیم که در برابردریای بیکران مهربانی وبزرگواریت تو را آن سان که به ساحت عظمت وبزرگیت زیبد،تاکنون بندگی نکرده ایم، بل احسانت را با عصیان و کرمت را با غفلت پاسخ گفتیم،هم تو دیده پوشیدی،هم ما،تو کریمانه از بدیها ،غفلتها وگناهان ما،وما غافلانه ،ازکثرت احسان،وفورالطاف،کرامت گذشت وعظمت ذات مقدست معبودا!شرمسار دربرابربزرگی وعظمتت ،اعتراف می کنیم ما نه آنیم که تو می پسندی،اما توهمانی که ما می پسندیم
زادگاه
هشتمین پیشواى شیعیان امام على بن موسى الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.
کنیه ها
ابوالحسن و ابوعلى (1)
لقبها
رضا، صابر، زکى ، ولى ، فاضل، وفى ، صدیق، رضى ، سراج الله، نورالهدى ، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفو الملک، کافى الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر(2).
مشهورترین لقب
مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اختصاص این لقب گفته اند: «او از آن روى رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودى پیامبر خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روى که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سرانجام، گفته شده است: از آن روى او را رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»(3)
مادر امام
در روایتهاى مختلفى که به ما رسیده است نامها و کنیه ها و لقبهاى ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره و شقرا(4)، را براى مادر آن حضرت آورده اند.
زادروز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاى (148، 151 و 153 ق)
و در روزهاى جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب(5) و یازدهم ذى القعده(6)
روز شهادت
وفات آن حضرت را نیز به سالهاى (202، 203 و 206 ق) دانسته اند.(7)
اما بیشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148 ق) یعنى همان سال وفات امام صادق علیه السّلام بوده است؛ چنان که مفید، کلینى ، کفعمى ، شهید، طبرسى ، صدوق، ابن زهره، مسعودى ، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزى و کسانى دیگر این نظر را برگزیده اند.(8)
درباره تاریخ وفات آن حضرت نیز عقیده اکثر عالمان همان سال (203 ق)(9) است.
بنابراین روایت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال(10) مى شود که بیست و پنج سال آن را در کنار پدر خویش سپرى کرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را برعهده داشته است.(11)
این بیست سال مصادف است با دوره پایانى خلافت هارون عباسى ، پس از آن سه سال دوران خلافت امین، و سپس ادامه جنگ و جدایى میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سرانجام دوره اى از خلافت مأمون.(12)
فرزندان
گرچه که نام پنج پسر و یک دختر براى او ذکر کرده اند، امّا چنان که علاّمه مجلسى مى گوید: «اکثر، تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.»(13)
به دسیسه مأمون و با سمّ او به شهادت رسید و پیکر مطهر او را در طوس در سمت قبله قبه هارونى سراى حمید بن قحطبه طایى به خاک سپردند (14) و امروز مرقد او مزار آشناى شیفتگان است.
چندی پیش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلیحضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفتوگو بود. دوست دانشمند عزیزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که میخواهم صحت این «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمیتوانم و عقلم نمیپذیرد که این داستان آن چنان که شنیده و خواندهام عقلاً یا وقوعاً ممکن باشد، گو این که اساساً این داستان را در هیچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم ندیدهام؛ و چون تو را یک طلبه غیرمتعصبی میدانم، این است که خواهش میکنم نظرت را در این باره بگویی و اگر تو هم مثل من به این داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از این جا، یکی دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنویسیم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنیم که از استعمال این القاب و عناوین عامیانه، و بیمعنی و غیرمستند که تازه بر فرض صحت هم چیزی بر عظمت مقام امام علیهالسلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمیافزاید، احتراز کند.
گفتم: راست است؛ زیرا اعتقادی که شیعه واقعی به ائمه طاهرین خود دارد، فوق این امور و بالاتر از صحت و سقم این مسائل است؛ چو شیعه میگوید و میخواند که «وأمن من لجأ الیکم» (جمله ای از زیارت معروف به جامعه کبیره که ظاهرا انشای حضرت هادی علیه السلام است).
باری، از آن دوست عزیز پرسیدم: داستان ضامن آهویی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال میشمارید کدام است و چگونه داستانی است؟
با نگاه تعجبآمیزی گفت: فلانی! آیا مرا دست میاندازی یا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کیف این داستان بیخبری؟
گفتم: نه دوست عزیز! تو را دست نمیاندازم و از کم و کیف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنیده و بعداً هم آن را به شعر عامیانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شدهای خواندهام، آنچه به یادم مانده، این است:
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد. صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود. ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغیر ... و آن وقت آهو به زبان میآید و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم...
حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. بدیهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ معتنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود میدود...
به آن دوست عزیز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را میدانم بیش از هزار و شصت سال سابقه تاریخی دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و بهکلی با آنچه تو میگویی ومن هم به همین ترتیب آن را شنیده و خواندهام، مغایر است. گمان نزدیک به یقین دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله علیه به ضامن آهو، همین داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راویان این داستان نیز حایز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هیچ تردید در صحت، و مجال هیچ گونه شبههای در اصالت آن باقی نمیماند.
مخاطب که بر شنیدن داستان صحیح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به دیده منت دارم، النهایه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول میکنیم و او هم پذیرفت.
خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودی که این بنده در این سفر با خود آورده است، یکی هم کتاب شریف نفیس مستطاب «عیون اخبار الرضا» تألیف منیف شیخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی علیه است. ایشان یک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حدیث و فقه شیعه یعنی «من لایحضره الفقیه» را تألیف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شیعه معلوم و مشهور است.
فردای آن روز این کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای اوخواندم. او بسیار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چیزی غیر از آنی است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان می برم هنوز بسیاری هستند که از بن داستان بی خبرند، بی فایده ندانستم که آن را عیناً برای درج در این کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نیز با مبنا و موضوع این کتاب بی تناسب نیست.
البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شیخ صدوق قدس سره، این کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزیر جلیل و بزرگوار ایرانی یعنی صاحب اسماعیل بن عباد طالقانی (متوفی در سال 385هجری) که خود یکی از بزرگترین ادبا و شعرا و متکلمین و ناقدین ادب در قرن چهارم است، تألیف فرموده و این کتاب شریف، علاوه بر احتوایش بر اخبار مربوط به حضرت رضا علیه السلام از لحاظ ادبی و تاریخ نیز مرجع معتبر و مستندی به شمار میرود.
شیخ (ره) در این کتاب همچنان که از بسیاری ثقات مشایخ روات و محدثین رضوان الله علیهم اجمعین (که ذکر اسامی شریف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روایت می کند از بسیاری از ادبا و شعرا و مورخین به نام نیز، چون ابراهیم بن عباس صولی و محمد بن یحیی صولی و مبرد و ابن قتیبه و عمرو بن عبید و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و دیگران بهواسطه یا بیواسطه نیز نقل و روایت میفرماید.
شیخ (ره) که به مناسبت اقامتش در ری اختصاص و ارتباط کاملی با رکن الدوله دیلمی داشته است، در رجب سال 352 هجری (1044سال پیش از این) از رکن الدوله جهت تشرف به خراسان و زیارت مرقد منور مطهر حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه اجازه میگیرد. امیر سعید رکن الدوله نیز ضمن التماس دعا و زیارت نیابی، با این درخواست موافقت میکند و شیخ (ره) روانه خراسان میشود و چند ماهی در آن صفحات و خصوصاً در نیشابور و طوس اقامت میفرماید.
این که عرض کردم رکن الدوله از شیخ (ره) التماس دعا و تقاضای زیارت نیابی میکند، به تصریح خود شیخ است. ظاهراً همواره زمامداران بزرگوار شیعه ایران، قلباً توجه خاصی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء داشته و خود را از مدد آن حضرت مستمد میدانستهاند؛ لذا بد نیست که عین عبارت خود شیخ را برای شما نقل کنم:
قال مصنف هذا الکتاب، لما استأذنت الامیر السعید رکن الدوله فی زیارة مشهد الرضا علیه السلام واذن لی فی ذلک فی رجب سنة اثنین وخمسین وثلاث ماة، فلما انقلبت عنه ردّنی. فقال لی: هذا مشهد مبارک قد زُرته وسألتُ الله تعالی حوائج کانت فی نفسی فقضاها لی فلا تقصر فی الدعا لی هناک و الزیارة عنی فان الدعاء فیه مستجاب، فضمنت له ذلک ووفیت به، فلما عُدت من المشهد علی ساکنه التحیة والسلام ودخلت الیه قال لی: هل دعوت لنا وزرت عنا؟ فقلتُ نعم، فقال لی قد احسنت قد صح لی ان الدعاء فی ذلک المشهد مستجاب (صفحه 381).
مصنف این کتاب چنین گوید که چون از امیر سعید رکن الدوله دیلمی برای زیارت مشهد امام رضا علیه السلام اجازه خواستم و او نیز اجازه فرمود و این در ماه رجب سال 352 بود. همین که از پیشگاهش برگشتم که بروم، دوباره مرا بازگردانید و فرمود: این فرخنده زیارتگاهی است که من نیز آن را زیارت کردهام و از خداوند تعالی نیازها و آرزوهایی که در دل داشتم مسئلت کردهام و خداوند همه آن را برآورد! بنابراین، در آنجا برای من در دعا و زیارت نیابی، کوتاهی مکن.
من هم دعا و زیارت جهت او را بر عهده گرفتم و به عهده خود نیز وفا کردم. وقتی که از مشهد که بر ساکنش درود و آفرین باد، بازگشتم و بر رکن الدوله وارد شدم، فرمود: آیا برای ما دعا، و از طرف ما زیارت کردی؟ گفتم: بلی! فرمود: کار بسیار خوبی کردی پیش من ثابت و نزد من درست است که دعا در آن مشهد مستجاب است.
باری، برگردیم به داستان ضامن آهو که شیخ آن را در همین کتاب، و به مناسبت همین سفر نقل مینماید. شاید قبلاً ذکر این نکته بیفایده نباشد که در خلال کتاب «عیون» چند بار که شیخ حدیث یا مطلبی را نقل فرموده که خود صددرصد اعتقادی به صحت روایت یا وثوقی به سلامت سند آن یا اطمینانی به ثقه بودن راوی آن نداشته است (ولو آن که آن را از مشاهیر هم نقل فرموده باشد) بیاعتمادی خود را به آن مطلب تصریح میفرماید. (از جمله در صفحه 350 که میفرماید: قال مصنف هذا الکتاب، روی هذا الحدیث بریئی من عهدة صحته؛ یا در صفحه 192: کان شیخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رضی الله عنه سیئی الرأی فی محمد بن عبد الله المسمعی راوی هذا الحدیث وانما اخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لانه کان فی کتاب الرحمه وقد قرأته علیه فلم ینکره و رواه الی).
و اینک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانید و روات آن به عرض خوانندگان میرساند سپس سند و روات حکایت را بازگو میکند که خوانندگان ملاحظه بفرمایند چه بزرگوار کسانی این داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و یا بهاصطلاح روزنامهنویسها خود قهرمان آن داستان بودهاند تا بدانجا که این روایت صددرصد مورد قبول شیخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شریفش خطور نکرده است:
... فلما کان یوم الخمیس استأذنته فی زیارة الرضا (علیه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ایام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطریق واَسلُب ثیابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصیداً ذات یوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال یتبعه حتی التجأ الی حایط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لایدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان یدنو منه فلم ینبعث و کان متی فارق الغزال موضعه یتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری این الغزال الذی دخل هیهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأیت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبیل الخیر و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فیه حاجتی فیقضیها لی ولقد سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386).
چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیهالسلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد ( یعنی این محل شهادت) با تو چه میگویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها وحوالههایشان را بهستیزه میستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان به دنبال آهو میدوید تا بهناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمیشد.
هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوز باز می گشت تا آن که آهو به سوراخ لانهمانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط [معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.] (تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و رد پیشابش [ادرار] را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد، وگرفتاریای پیدا میکردم، بدین مشهد روی و پناه میآوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت میکردم و خداوند نیاز مرا بر میآورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
حال ملاحظه بفرمایید که شیخ (ره) این داستان را از که روایت می کند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست؟
گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاکنهاد و آریایی نژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمینان ابوجعفر عتبی، وزیر نامدار سامانیان – در هنگامی که حاکم به رسالت و جهت تقدیم پیامی از طرف عتبی به ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی لابد به نیشابور رفته و در آن جا بوده است- حکایت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جلیلالقدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل السلیطی که از اجله مشایخ روایت صدوق است، روایت کرده و صدوق هم روایت را از شیخ خود سلیطی نقل میفرماید و اینک عین عبارت صدوق مشتمل بر اسانید روایت و مقدمه حکایت را نقل میکند:
حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل السلیطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی یقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان یوم الخمیس ... الخ؛ که بقیه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانید. (عیون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فیه).
به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روایتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به «ضامن آهو» شده است، باید همین داستان باشد، و لا غیر؛ و به قراری که ملاحظه فرمودید، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر میرسد.
و اینک میپردازد به بیان مقصد دیگری که از نوشتن این سطور دارد و لذا به مصداق الکلام یجر الکلام و به اصطلاح اهل منبر به مطلب مهم و اساسی دیگری نیز گریزی میزند و آن این است که حال که ذکر خیر و نام عزیز این ایرانی شریف نجیب بزرگوار والاتبار یعنی ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی به میان آمد، و از آن جا که متأسفانه اطلاع زیادی از حال او در دست نیست و سوای مأخذ تاریخی که مرحوم مبرور علامه قزوینی طاب ثراه در پاورقی مقاله نفیس خود تحت عنوان «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» ذکر فرموده است، و تحقیقات حضرت استاد محیط طباطبایی و دو سه مورد مشابه دیگر، نامی از این آزادهمرد نژاده، به چشم نمیخورد؛ او که از اولین کسانی بوده که به سائقه وطندوستی و عرق ملیت (و در صورت ثبوت تشیع او شاید بتوان گفت تا اندازهای هم به سبب تشیعیش و بغضاً لبنی العباس) همت والای خود را بر گردآوری شاهنامه ایران و نشر مآثر و احیای آثار نیاکان مصروف داشته است، بد نیست که مزید اطلاعی را که از این مرد بزرگ در همین کتاب مستطاب عیون مذکور است نیز به عرض خوانندگان فاضل برساند، باشد که بهاصطلاح سرنخ تازهای به دست محققان و فردوسیشناسان داده شود تا جهت معرفی بیشتر او و معرفت کامل به حال و طرز تفکرش در این گونه از کتب و مراجع نیز تفحص و تصحفی بفرمایند.
شیخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پیش از نقل داستان آهو، حکایت دیگری از این بزرگمرد روایت میفرماید که در ذکر داستان آهو نیز به آن به نحو دیگری المام فرموده است، بدین شرح:
حدثنا ابوطالب الحسین بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق یقول للحکم بطوس المعروف بالبیوری هل لک ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا علیه السلام و تدعو الله عنده حتی یرزقک ولداً؟
فانّی سالت الله تعالی هناک فی حوائج فقضیت لی قال الحاکم فقصدتُ المشهد علی ساکنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا علیه السلام ان یرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذکراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اکرمتی علی ذلک (صفحه 380)
شیخ میفرماید: ابوطالب حسین بن عبد الله بن بنان طایی برایم حدیث کرد و گفت که از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوسی که به بیوردی معروف بود، می گفت: آیا فرزندی داری؟
بیوردی گفت: نه ...
ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا علیه السلام نمیآوری تا در کنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی که به تو فرزندی عطا فرماید؟ زیرا که من خود در آنجا، از خدا نیازمندیها و حاجتهایی را مسئلت کردم که همه آن برایم آورده شد.
سپس حاکم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زیارت آن مشهد را که بر ساکنش درود باد کردم و در مزار رضا علیه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست کردم که به من فرزندی عنایت کند و خداوند فرزند ذکوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از این که خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر کردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطایی داد و بدین سبب بر من اکرام و احترام کرد.
به طوری که ملاحظه میفرمایید، نشانههای جوانمردی و فتوت و صداقت و ایمان راستین، از همین چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشکار است، و بنده امیدوار است که فضلای خوانندگان، ان شاء الله بتوانند به اخبار و اطلاعات دیگری از این ایرانی بزرگوار و خراسانی نامدار در کتب مشابه دست یابند.
والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
(برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر بین الملل، 1385)
در قرآن کریم برای بعضی از اولیا و بندگان شایسته خدا مقام کرامت اثبات شده است . مانند آیه شریفه "کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندنا رزقا قال یامریم انی لک هذا قالت هو من عند الله " هروقت زکریا داخل محراب عبادت مریم می شد ، رزقی را نزد او می یافت به او می فرمود : ای مریم ! این غذا از کجا آمده است ؟ مریم پاسخ می داد از نزد خداست. البته واضح است که این مقام تنها در سایه بندگی به دست می آید.و بر اساس آیه شریفه ان الله لایضیع اجر المحسنین خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند و تا انسان خود را محسن نسازد ، اجر آن را نیز نخواهد دید.و اولیای خدا که خود را به مقام محسنین رسانده اند ، تنها کسانی هستند که شایستگی رسیدن به مقاماتی مانند کرامت را به عنوان اجر و پاداش خواهند داشت.
نکته ای که در آیه 37 آل عمران وجود دارد این است که یک زن (مریم )بر اثر عبادت خود به مقامی از کرامت دست می یابد که حتی شگفتی پیامبر خدا (زکریا ) را نیز بر می انگیزد لذا او می پرسد "انی لک هذا".
بر همین اساس بندگان خاص خدا ، از جمله زنان متقی و پرهیز کار در طول تاریخبه این مقام رسیده اند ، مانند حضرت فاطمه زهرا سلام الله لیها که در تفسیر روح البیان می خوانیم : رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم در زمان تنگدستی از دخترش فاطمه پرسید : این غذا از کجاست؟ فاطمه سلام الله علیها جواب داد : هذا من عندالله و پیامبر فرمود : شکر خدا را که دخترم همانند مریم است.
در کنار القاب متفاوت فاطمه بنت موسی بن جعفر سلام الله علیها مانند عالمه ، محدثه ، شفیعه ، و معصومه و./.. از "کریمه اهل بیت" نیز سخن به میان آمده است.و رویای صادقه ای که پدر بزرگوار آیت الله العظمی مرعشی نجفی دیده اند ، نیز در تایید همین مقام والاست.وی که سید محمد مرعشی نام داشت و از علما و نسابه های گرانقدر بود ، علاقه داشت که به هر صورت ممکن ، قبر شریف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رابشناسد.او برای این کار ختم مجربی را انتخاب و چهل شب آن را خواند. شب چهلم در عالم رویا دید که به محضر امام معصوم (امام باقر یا امام صادق علیه السلام) رسیده است امام به ایشان فرمود: "علیک بکریمه اهل بیت "بر تو باد که به کریمه اهل بیت تمسک بجویی . وی که تصور کرده بود منظور حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، می گوید : بله من نیز می خواهم قبر شریف حضرت زهرا سلام الله علیها را بدانم تا بتوانم زیارت کنم . که امام علیه السلام می فرماید: منظور من قبر شریف حضرت معصومه سلام الله علیها در قم است.و آن گاه فرمود: به جهت مصالحی ، خداوند اراده فرمود محل قبر شریف حضرت زهرا سلام الله علیها مخفی باشد، لذا قبر حضرت معصومه سلام الله علیها را تجلیگاه قبر شریف حضرت زهرا سلام الله علیها قرار داد. کرامت های حضرت معصومه سلام الله علیها را می توان به دو نوع تقسیم کرد. زیرا گاه اشخاصی که مورد کرامت و عنایت قرار گرفته اند، انسانهایی عادی بوده اند.
باعرض سلام وتسلیت به مناسبت شهادت ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام
عاشق که جان به دیدن جانان فدا کند
خود را ز قید و بند تعلق رها کند
ما دل خوش از رضایت یار یگانه ایم
بیگانه گو تملق بیجا چرا کند
جان داده است تا رخ جانانه دیده است
آنکس که جان به دیدن حق رو نما کند
عاشق که با عمل به طلب سعی می کند
اول خیال خویش بدآن آشنا کند
آندلبری که شرط وصالش وفا بود
یکسو نظر بحالت شاه و گدا کند
یارب حوالتش به دم تیغ انتقام
آنکس که بی بهانه به جانان جفا کند
تنها نه اهل ظلم بود خالد جحیم
نارش نصیب آنکه به ظالم وفا کند
شعر از شاعر فرهیخته روحانی خلبان سید نورالدین حسینی
بگویید این غم اصیل را در چه بپیچم ؟ در بقچه های پنبه ای ؟ بگویید این درد مذاب ، این اشکهای مکلف را برکدام پهنه بلغزانم ؟ بر دستمالهای کاغذی ؟ امشب در حواشی نگاه تو سروقت عشق آمده ام . می خواهمت ببینمت جذر و مد اشک نمی گذارد . می خواهم دامنت را بگیرم خورشید از لای انگشتانم تنوره می کشد.می خواهم در شادی شتابناک لحظه ها شناور شود و دست و پا که می زنم باتلاق غم مرا فروتر می کشد.این پرستوی خانه خراب را پناه می دهی ؟ به تعدب سقفی ، طاقی . این گنجشک طوفان زده را در مشت می فشاری ؟ به نوازشی آرام بخش .چه مهربانی تو و چه شرمگینم من زمان چرا نمی ایستد وقتی که بامنی ثانیه ها چرا نمی جنبند وقتی در انتظار توام .نگاه که می کنم در تمام سلولهایم خانه کرده ای و من آنقدر از تو سرشارم که بی تو به هیچ منتهی می شوم . بیا و لایه لایه های وجودم را برهم بزن به انگشتان مواجت رسوب کرده ام در خود بیا و لهجه کویری ترک خورده دعایم را نم بزن . به باران محبتت . سله بسته است تمام دلم . مگر نه اینکه خاک براده وجود منست و هر روز سر بر سینه خویش می گذارم به سر ساییدنی یومیه.و مگر نه اینکه عشق برهان نمی خواهد این را به من بفهمانید. من نقطه ای هستم بر صفحه بیکران وجود دریغ! که مختصات خویش را از یاد برده ام پای دلم را از چاله های تردید بیرون بکش و بیاموزانم با کدامین قاعده معادله بی جواب عشق را حل کنم نگذار در چنگ تند باد اوهام بر پریشانی زندگی پریشان شوم چاه را می مانم وقتی که ویران می شوم در خود مرا از نو بساز دم به دم نزدیکتر می شوم به تو و مگر تو را تنفس می کنم که عطر در یاخته هایم موج می زند.چقدر لبریزم از توآینه آینه هر آینه همیشه ترینم ! ای درد بومی من ،
چقدر لبریزم از تو
بگذارید لبی بگشایم به محلی ترین لهجه خضوع
بگذارید گلویی تر کنم به طراوت موزون نیایشی ناب
بگذارید نماز را مزمزه کنم ، خدا چه طعمی دارد.
بگذارید این فراقنامه شفاهی را بی لکنت ادا کنم
بروید و مرا با خدا تنها بگذارید.
نهج البلاغه- جواد فاضل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رتبه برتر مقالات همایش دیدگاههای علوم قرآن آیت الله فاضل لنکرانی
درخواست های شب قدر
چرا شب قدر را احیا می گیریم ؟
نامگذاری شب قدر
فضیلت شب قدر
پیشینه تاریخی شب قدر
از حسین آموختیم
غم مخور
میانمار کجاست چرا قتل عام می شوند ؟
جهاد کبیر
اتمام نعمت
بیانات مقام معظم رهبری درباره حماسه 9 دی سال 88
سیزده آبان روز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا
غدیریه
[همه عناوین(140)][عناوین آرشیوشده]