غزلی به استقبال از غزل حافظ شیرازی
بگذرد درد و غم شبهای هجران غم مخور
میرسد ایام وصل جان جانان غم مخور
ناله ات ای مرغ در هجران گل بیهوده نیست
با نوایت می کند گل چهره خندان غم مخور
با خدا باشی اگر ای ناخدای بحر عشق
می شوی آسوده از غوغای طوفان غم مخور
در پس این بادیه چون منزل لیلا بود
قیس را گو از ملال این بیابان غم مخور
رو بصبح مقصد روشن اگر داری سفر
نیمه شب از درد و رنج دشت حرمان غم مخور
گر بخاک افتاده ای چون دانه در فصل بهار
سر برون آری به سرسبزی زبستان غم مخور
گر به اقرار و یقین در کار دین کوشیده ای
در تو پیدا می شود آثار ایمان غم مخور
نحن نزلنا و انی تارک دانی اگر
می شوی پاینده با معصوم و قرآن غم مخور
خونبهای عاشقان بر ذمه معشوقه است
عاشقا از خنجر و شمشیر و پیکان غم مخور
(نوریا) از پرتو نور جمال کبریا
می شود آتش تو را همچون گلستان غم مخور
دیده و دل چون به خط و خال او در حیرت است
جمله کامل می شود با نقطه پایان غم مخور
نیست در قاموس جان من بغیر از دوست کس
در دلم نقشی ز روی ماه جانان است وبس
من که خورشید خیالم تا ملک پر می کشید
در ضمیرم مانده زان خورشید تنها یک قبس
من که با صد کاروان منزل به منزل گشته ام
گوش می دارم که شاید بشنوم بانگ جرس
بسکه دارم از فراقش شعله ها در سینه ام
ترسم آخرگیرد از دود جگر راه نفس
نیمه شبها گر سوی میخانه ره پیدا کنم
می زند راه مرا گه دزد ، گاهی هم عسس
رستم آن باشد که سالم بگذرد از خوان نفس
ترسم او هم باز ماند روز هیجایش فرس
(نوریا) با نور رحمانی رها از نفس شو
رحمت او گر نباشد باز مانی در قفس
قطره ای افتاده بر خاکم که سیلم آرزوست
ابر رحمت گر نبارد گم شوم در خار وخس
بلبلان خونیین پرند و گل زماتم پرپر است
پیر مرغان در سلام قدر خونین پیکر است
بسکه خون دل خورد بلبل زداغ روی گل
دامنش خونین به رنگ لاله های احمر است
عاشقان را خون دل چون شیر مادر شد حلال
طفل را شیرین تر از هرچیز شیر مادر است
آنکه عاشق شد علاج سینه سوزان او
در سحرگاه بلند عشق چشمان تر است
قامت مرغ سحر سر تا به پا گلرنگ شد
شاخه گل را همیشه غنچه بر فرق سر است
هجربلبل بی سبب از شاخه گلبن خطاست
آشیان بلبل شوریده بر گل بهتر است
نوریا دراین شب قدر و نوای بلبلان
شکوه بر گل از غم هجران بلبل خوشتر است
آن یار دلنواز که نازش کشیدنی است
قد نیاز دربر نازش خمیدنی است
دوزخ نشان کیفیت حسن جنت است
با درد زخم گل از شاخه چیدنی است
آن بی خبر که سرزنش عشق ما کند
انگشت او به تیغ ملامت بریدنی است
بر جاه و مال خویش مناز ای غریب یار
با جان آشناست که انسش خریدنی است
شاقی چو شاهد است بشارت به عاشقان
کاین جمع بر دوام و تفرق پریدنی است
ما را چو شاهدیست که معشوق یوسف است
صد پیرهن فراق به وصلش دریدنی است
معشوق خونبهای قتیلش چو می شود
عاشق به خاک عشق بخونش طپیدنی است
نوری علاج هجر ثنا و صبوری است
این پند شاهد است که از جان شنیدنی است
از ازل دل بود و عشق آتشین برهان ما
زین سبب عقل ملک شد دست بر دامان ما
دل چو صافی شد عیان گردد دراو نادیدنی
می شود جام جم و آیینه هم حیران ما
ما که نام خویش را درخاکساری یافتیم
از تواضع نام یابد دفتر و دیوان ما
بر سر نان جوین کی پر زند مسکین مگس
چرب و شیرین ره نیابد بر بن دندان ما
ما خزان را با دو چشم نوبهاری بنگریم
تا نیابد راه پیری بر دل و بر جان ما
سردی دی را به داغ آه شهریور کنیم
کی زمستان بگذرد بر جسم تابستان ما
نوری آن عهد ازل را گر بیاد آری مدام
کی تواند بگسلد اهریمنی پیمان ما
ما که حق را با یقین بی شبهه باور کرده ایم
خویشتن را در جهان تسلیم داور کرده ایم
زین سبب داریم از روی یقین ایمان به غیب
با دم توحید روح خود منور کرده ایم
تا نگردد روح ما با یاوه شیطان عجین
جان فدای وحی و فرمان پیمبر کرده ایم
با قبول انبیاء و جانشینان رسول
اعتقاد خویش را قند مکرر کرده ایم
تا زبان کودکی بگشوده ایم اول کلام
بر زبان خویش جاری نام حیدر (ع) کرده ایم
در نزول آیه تطهیر حق فرموده است
منزلش را منزل زهرای اطهر کرده ایم
نام زیبای حسن (ع) آموزگار حلم ماست
درره دین پاره دل را چو بستر کرده ایم
از حسین ابن علی آزادگی آموختیم
زندگی را مایه مرگ ستمگر کرده ایم
دست پرچمدار عشق و حلق خشک شیر خوار
باب حاجتهای خود عباس و اصغر کرده ایم
در اسارت همره سجاد(ع)وزینب (س)بوده ایم
چشم را با خون دل از داغشان تر کرده ایم
دانش و ایمان ما را کس ندارد در جهان
چون احادیث از امام باقر(ع)از بر کرده ایم
مذهب بی نقص ما آیین پاک جعفری است
صادقانه ما عمل با قول جعفر کرده ایم
کاظمین الغیظ را مصداق چون موسای ماست
عمر خود با رنج زندانهای او سر کرده ایم
سرزمین ما منور گشته از نور رضا
چون غبار مرقدش را بر سر افسر کرده ایم
هرچه داریم از جواد و جود بی مانند اوست
بذل در راه خدا گر درّ و گوهر کرده ایم
افتخار ما به تقوی از علی بن تقی (ع)است
از کلامش سینه را محراب و منبر کرده ایم
دشمن غدار را گو هادی (ع) ما عسکری (ع)است
مرزمان را پر زلشکر دل چو سنگر کرده ایم
پرچم توحید ما در انتظار مهدی (عج)است
کز فراقش دیده را از خون دل تر کرده ایم
روز و شب چون قرن بر ما بگذرد از هجر او
ما که عمر خویش با مهدی (عج)بیا سر کرده ایم
همره پیر جماران باغبان انقلاب
اینهمه تقدیم او گلهای پرپر کرده ایم
بعد روح الله حق داند که با حق بوده ایم
جان خود قربانی فرمان رهبر کرده ایم
مرتضی شد مقتدای شیعه در محراب خون
فرش جمعه خون شمشاد و صنوبر کرده ایم
از بهشتی ها بهشتی گشت مرزو بوم ما
ما بهشتی را که از زهراست کوثر کرده ایم
از بهشتی ها و هفتاد و دو تن یاران او
کربلا را ما در این کشور مکرر کرده ایم
از مدنی و صدوقی ، اشرفی و دستغیب
دست غیبی را به ملک خویش یاور کرده ایم
از رجایی ها رجا از باهنرهامان هنر
عشق حق معیار هر شخص هنرور کرده ایم
خون قدوسی مقدس کرد خاک این دیار
علم و تقوی را به خون او میسر کرده ایم
از علی محمدی ، مفتح و مطهری
باب دانشگاه را با خون مطهر کرده ایم
آب دریا از گل پرپر دهد بوی گلاب
ما خلیج فارس را چون مشک وعنبر کرده ایم
آسمان کشور ما می دهد بوی شهید
چون فضا با خون بابایی معطر کرده ایم
مصطفی چمران و خرازی و شیرازی شیر
با چنین مردان ولایت را مظفر کرده ایم
کشوری ،شیرودی و نجاریان کم نظیر
با ملائک مکر دیوان را مسخر کرده ایم
با همه افکار بکر از باکریهای شهید
با فلاحی و فکوریها تفکر کرده ایم
آن علمهای هدایت راز اعلم الهدی
ما بدست همت و یاران مقرر کرده ایم
همچو آوینی بحفظ نام مردان خدا
در قلم خون جگر را همچو جوهر کرده ایم
میهن اسلام چون آغوش گرم مادر است
گل پسر فهمیده ها تقدیم ایران کرده ایم
فاخلع نعلیک از ادب چون وارد ایران شدی
کاین دیار پاک را محراب یکسر کرده ایم
نوریا ما مردم ایران بحکم رهبری
عزم نابودی استکبار کافر کرده ایم
کلک عشقم باز همت می کند
قصد وصف مرد غیرت می کند
مردی از مردان دشت نینوا
شمه ای از سرگذشت کربلا
آنکه با خون دین حق را پاس داشت
در صف توحید یک عباس داشت
چون که جان دارند یارانش همه
شیر تنها ماند و روباهان رمه
زان میان تنها علمدارش بماند
آن ابوالفضل وفادارش بماند
پس نگاهی کرد دید عباس را
آن مه ایثار خیر الناس را
با زبان دیده او را پیش خواند
مرکب عباس از اطاعت پیش راند
بهر فرمان آمد از مرکب فرود
از ادب بنمود تعظیم و درود
گفت ای مولای من آماده ام
بهر فرمانت بجان استاده ام
گفت مولا چون دم آخر رسید
وعده دیدار ما با حق رسید
رو مگر مشکی پر از آب آوری
بهر این اطفال بیتاب آوری
او که سقا بود بهر کودکان
غنچه ها را بود همچون باغبان
در وفا سرلوحه عشاق بود
در فداکاری مه آفاق بود
چهره اش آیینه اطفال بود
آینه از آب مالامال بود
گفت چشم و رفت سوی خیمه گاه
شد مقابل با فغان و اشک و آه
کودکان عطشان ، زنان برسر زنان
گرد بیماری همه شیون کنان
ناگهان در دست مشکی خشک دید
دختری را دیدگان پر اشک دید
کای عمو ما دست از جان شسته ایم
لیک دل بر مهر رویت بسته ایم
شد برون از خیمه آن سرو سهی
دل پر از خون ، در کفش مشکی تهی
رفت تا آب آرد از شط فرات
ره بر او بستند آن اهل طغات
چون علی در بدر بر آنان بتافت
تیغ او گه سینه گه سر می شکافت
کافران ماندند از جنگش همه
غالب آمد بر فرات از علقمه
مشک را پر کرد و بر زین کوهه بست
تشنه بهر آب نوشیدن نشست
دست را پر کرد از آب زلال
آب او را آینه شد در خیال
ناگهان تصمیم او تغییر کرد
فکر او را آینه تفسیر کرد
اصغر لب خشک را در آب دید
کودکان تشنه را بی تاب دید
انعکاس نور رخسار حسین
داغ تب فرزند بیمار حسین
دست او شد جایگاه آفتاب
تا بماند آفتابش ریخت آب
در زچشم خویشتن می سفت او
لا أذوق الماء را می گفت او
أقسم بالرب المنان سیدی
لا أذوق الماء عطشان سیدی
من شوم سیراب و یاران تشنه لب
این عجب کاری بود دور از ادب
داد مشتی آب و آن مردی گرفت
تشنه جان داد و جوانمردی گرفت
تا ز نوشیدن دمی سر تافت او
رتبه باب الحوائج یافت او
(نوری) از عباس پندی وام دار
گر کنی ایثار گردی پایدار
إن فی ایثاره اجر کبیر
فی الجنان بالجناحین یطیر
آنکو زغم عشق خبر داشته باشد
بر شادی ما سخت نظر داشته باشد
چون مهر تو شد حاصل سوز دل عشاق
داغ دل ما کاش اثر داشته باشد
هر سست گران جان که ره عشق نپوید
باید گذر عشق خطر داشته باشد
سرباز تو از غیرت بشکستن بتها
باید به سر شانه تبر داشته باشد
تعظیم تو کردیم که آزاده چو سرویم
باید که اسیر تو مفر داشته باشد
بر صبح وصالش برسد آن دل سوزان
کز هجر شب دیده تر داشته باشد
از خوان هوی خوش گذرد آن سر پر شور
کز رحمت دادار سپر داشته باشد
بس لاله برون کرده سر از گلشن ایران
گویی که وطن خون به جگر داشته باشد
چون نور ولایت به ره ماست فروزان
این رهبر ما راه زبر داشته باشد
نوری تو بگو برهمه عشاق دروغین
هر عشق نشانی ز هنر داشته باشد
ای دل اسیر بند بلایای کیستی؟
از خود رمیده آهوی صحرای کیستی؟
چون هر دلی به زمزمه ای گوش می دهد
ایدل سپرده گوش به نجوای کیستی؟
در این حراج هر که به سودی دلش خوش است
ای دل تو در چه سود وبه سودای کیستی؟
هر جا دلی است بهر حبیبی چو می تپد
ایدل تو در ولا و تولای کیستی؟
با آنکه در نگاه عزیزی نشسته ای
ایدل تو مست و محو تماشای کیستی؟
از حسن روی دلبری مژگان حیرتی
آئینه دار قامت زیبای کیستی؟
شب زنده دار خسته شبهای انتظار
رویایی ترنم لالای کیستی؟
(نوری) تو یوسفی و خریدار تو عزیز
غافل اسیر زلف زلیخای کیستی؟
من که جز وصل توام نیست به سر سودایی
جز غم هجر توام نیست به کف کالایی
رودها می کنم از چشمه چشمم جاری
شاید از موج روان دل بشود دریایی
گفتی ای دوست که در قلب حزین جا داری
نیست در سینه من جز تو کسی را جایی
ای جهان آینه گردان رخ زیبایت
هر کجا می نگرم در نظرم پیدایی
گرچه حیرت زده چون آینه ای خاموشم
می کند عشق تو در سینه عجب غوغایی
روز اول چو قلم داد به دستم استاد
جز خط عشق نفرمود به من انشایی
در پس بادیه گر منزل لیلا باشد
نیست مجنون غمش را به از این صحرایی
گرچه از تیر بلا زخم فراوان دارم
نیست در فتح وصال تو مرا پروایی
پاک کن خاک ره دوست به اشکت(نوری)
شاید از لطف نهد بر دل زارت پایی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رتبه برتر مقالات همایش دیدگاههای علوم قرآن آیت الله فاضل لنکرانی
درخواست های شب قدر
چرا شب قدر را احیا می گیریم ؟
نامگذاری شب قدر
فضیلت شب قدر
پیشینه تاریخی شب قدر
از حسین آموختیم
غم مخور
میانمار کجاست چرا قتل عام می شوند ؟
جهاد کبیر
اتمام نعمت
بیانات مقام معظم رهبری درباره حماسه 9 دی سال 88
سیزده آبان روز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا
غدیریه
[همه عناوین(140)][عناوین آرشیوشده]