سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]
 
چهارشنبه 89 آبان 12 , ساعت 9:14 صبح

با روحی خسته و قلبی شکسته و صدایی که بغض "بی او بودن" بر آن نشسته! هوای چشمانم بارانی است!
از تکرار حالا و امروز و امشب خسته ام.....می خواهم به جایی دورتر از فردا بروم...جایی که هیچ حدی میان من و خیالش نباشد
می دانی مادر! تو در ازل یک شاخه گل سرخ بودی که در همسایگی فرشته ها زندگی می کردی.یک روز فرشته ای زیبا گلبرگی از تو را به زمین آورد تا همه باغها رنگ و بوی تو را بگیرند.تو زیباتر از همه گلهای ملکوت بودی و خداوند تو را به زمین فرستاد تا هیچ خانه ای از مهربانی و زیبایی بی بهره نماند!
می دانم که تو را با کلمه ها نمی توان نوشت-با دستهای تهی نمی توان تصویر کرد.
کاش می شد دوباره کودکی شوم و در دامان پرمهر تو به دیدار بهشت بروم.
اینک مرا آرزوی شنیدن لالایی توست که زیباترین آواز دنیا بود برایم.مادر قلب خسته ام بی قرار توست .آنقدر احساس غریبی می کنم که حس می کنم خورشید هم گرما و طراوتش را از من دریغ می کند و مرا به دست سایه ها سپرده!آنقدر خسته و وامانده ام که عطر یاس ها نیز مدهوشم نمی کند...دیگرطراوت گل سرخ شادابم نمیکند...دیگر آواز قناریها هم نشاطم نمی بخشد...که بلندی سرو هم مرا استقامت نمی بخشد... بی تو زندگی واقعا سخت است و لحظاتم بسیار غریبانه می گذرد آنچه تا به حال نگاهم داشته توکل به اوست همین و بس..هنوز هم بعد از یکسال غم نبودت تازه و گرم است سفرت بخیر عزیز ... نگاهم کن مادر تا از خورشید گرمتر و از پروانه ها بی قرارتر شوم...

                                          همه یاسهای سپید بدرقه راهت



لیست کل یادداشت های این وبلاگ