از آنروزی که کوله بار سفر به دوش گرفت و به گامهای مهربان ولی مظلوم برادرش اقتدا میکرد، از آن روزی که پا جای پای او گذاشت و در پی حج و سرزمین وحی، سر از صحرای خونخوار طف در آورد، از همان روز محنتهای بی پایان او آغاز شد... آه ! اما شاید نه... قدری پیشتر بود که پیش چشمان صبورش، پارههای جگر صبر که از مار خانگی زخم خورده بود، چون گدازههای آتشفشان از گلو فرو ریخت. آیا زینب از ان روز به استقبال مصائب رفت ؟ یا نه... از آن هنگام که تمام بیعتهای شکستنی حسن مجتبی را رها کردند و اطراف کیسهها یزر و سفرههای رنگین ظلم جمع شدند ؟
یا از انهنگام که وصی پیغمبر خدا در خانه نشست و سکوت کرد تا مثله شدن قرآن و اسلام را با خار در چشم نظاره کند و سرانجام با طاقت از کف رفته، در محراب غرق به خون رمضان، به آغوش رستگاری بشتابد ؟ و یا نه...
آه زینب ! نام صبور تو مگر از کجا آمده ؟ اهل کجاست که هر لحظه و هر جا شنیدنش لرزه بر اندام ستم میافکند و رعشه به زانوان عشق و شکیب ؟ چگونه است که نام صبورتو را شرمنده و خجل، به کنج عزلت میراند و عفت و حیا را ردس میدهد و آغوش به روی تمام داغداران و بی کسان عالم میگشاید ؟ نامت، سلاله صبری است که نسب از خون هتی شهید و اسیران عاشق دارد. نامت قصیده بلندی است که تمام تداوم تاریخ آزادگی را ضمانت میکند و اهنگ کوبنده اش در تمام سکوتهای رذیلانه ازل تا ابد روزگار، طنین میافکند.
صبر به نام تو تکیه میکند. ایمان و ستم سوزی، از پس نام تو سر بر میآورد. مهر و عطوفت شکست نا پذیر هر صبح با اذن تو سر از خواب بر میکند و در رگهای هستی جاری میشود.
آه، نامت پیامبر یک تنه استقامت است... نامی که تنها با چهار حرف عاشقانه و دل انگیز، طولانی ترین خطبهها و خطابههای ایستادگی را تلاوت میکند.
آه زینب ! الفبای رشادت ف بیش از چهار حرف ندارد؛همان چهار حرف آزاده و مشهور که یکدیگر را در آغوش گرفتهاند تا تو را به گوش عالم برسانند.
آه ستارهها ی روشن، از سر راه کنار بروید ! ابرهای شبانه آسمان را خلوت کنید ! فرشتگان مقرب، در را به روی مهمان بزرگی که در راه است بگشایید ! امشب پرستوی خستهای به آغوش خدا میآید تا تمام سالهای رنج وسوگ عمرش را در آغوش پروردگار بیاساید و خستگی در کند.
او خسته است؛ روی برتافته از تمام اهالی زمین با گیسوان سپید رنجیده و گونههای تاول از اشک میآید. چادر سوگ سیاهش را از او بگیرید و لباس سپید عافیت بر تنش کنید. به او پایان تمام محنتهارا مژده دهید و به آغوش محبوب یگانه اش بسپارید. دیگر برایش بس است سوگواری این همه سال.
زینب؛ لحظهای بایست 1 دنیای پس از بی تو، طاقت وشکیب را از کدام آغوش گشوده وام بگیرد؟ دستی بر سر آشفته روزگار بکش تا اندکی از صبر خود را در جانش به ودیعت بگذاری.
برای بعد از این زمین دعا کن؛ برای روزگاران پر فتنهای که در راهند و مردمان را تک و تنها به باد معصیت میگیرند، برای خستگیهای زمانه دعا کن زینب !
آه اگر ذرهای از صبر تو را داشتیم....!
آخر تو که هستی که هر کس دردی داردتورا صدا میزند ؟ مگر تو چه قدر توان در زانوانت ذخیره داری که هر که از راه مانده است ودیگر قوتی در زانوانش نمانده از تو استمداد میجوید ؟مگر خانه قلبت برای داغ، چقدر جا دارد که هر لحظه خبری تفدیده ترش کند ؟ آخر با این لبان تشنه و درون گرسنه، چقدر باید تا انتهای این بیابان را برای نوگلی آزرده بدوی؟!
آسمان حیران سینه آسمانی تو شدهاند. اهل ملکوتی، انگشت به دهان لحظه لحظه، رفتار خدا گونه تورا میپایند.
آخر مگر تو که هستی که همه این زنان و کودکان غمدیده و رنجور،فقط نام تو را به زبان میآورند حتی ولّی خدا؟! حکم پیامبری را در سینه ات، عفت و پاکدامنی زهرایی را در قلبت، زبان گویا و پر صلابت حیدری را در دهانت، سیاست و پایداری و شجاعت حسنین را در چشمت نگاه داشتهای و بی پروا وبی وقفه به مبارزه ادامه میدهی.
سرباز بی چون وچرای خورشید، پرستار بی وقفه کاروان نور، پدر و مادر و برادر و خواهر و همه کس این یتیمان، عمه جان زینب، کجایی ؟ باز کودکی از کاروان جا مانده است، باز بانویی از شدت گرما و عطش، زیر آوار آفتاب غش کرده است. باز یتیمی خواب آشفتهای دیده و بهانه پدر میگیرد. باز بانوی بارداری از شدت غم و سختی، امانت خود بی موقع را بر زمین نهاده است. عمه جان کجایی که حال برادر زاده ات دوباره دگر گون است. دوباره کودکی، خواستهای داشته و دارند جوابش را با تازیانه میدهد، عمه بیا و مثل همیشه تن نهیفت را سپر بلا کن. عمه بیاو برای سومین روز، سهم اندک غذایت را بین بچهها تقسیم کن. عمه بیا تا نگاه استوارت، شدت غم را از چهرهها بزداید، گرما بدهد به دلها. عمه بیاتا از آبشار وجودت همه را سیراب کنی در این عطشناک بیابان. اگر نبودی تو عمه چه بر سر ما میآمد. اگر نبودی چه کسی میتواند دنباله این کهکشان را تا عمق ظلمت این خاک تیره، بکشاند. اگر نبودی تو عمه چه بر سر دنیا میامد ؟!
اگر نبودی تو، اگر نبودی ؟!
اشکهای زینب که عمری در سوگ عشق و حق ریخته بود، امشب به لبخند سبز میرسند.
اه زینب، تمام خستگیهایت را از امشب در آغوش خدا از یاد ببر !
کاروان زینب که سالهای سال در مسیر اندوه در رفتن بود، امشب به سر منزل آرام رسید.
به دنیا آمده بود تا صبر و شکیبایی را از حضور خویش شرمسار کند.
آه از نماز شب نشسته و قامت نا گهان خمیده ! آه از موی سپید یک شبه !...آه از دل زینب !
چقدر خدا دلتنگ زینب بود ! اینک که به سوی او میشتابد، خدا سخت در آغوشش خواهد گرفت.
زینب، فرزند امام عارفان بود، پس چگونه عقیله بنیهاشم نباشد ؟
آه،ای ام المصائب، تمام داغها و سوگها، در حضور مصیبتهای تو رنگ میبازد و از یاد میروند.
تمام شیر زنان روزگار، هر چه فریاد اعتراض را از حنجره تو وام میگیرند.
تمام زمین وزمان بر کربلا میگریند و تمام کربلا بر زینب.
سلام بر نماز شبی که حسین(ع) از توالتماس دعا دارد !
سلام بر مادری که برتمام شهیدان کربلا مویه کرد جز بر فرزندان خویش!
آنجا که نام صبر بر زبان میآید، انگشتها، شکیبایی زینب را نشانه میروند.
زینب، دنیای پس از حسین را تاب نیاورد؛ اینک اورا به آسمانها ببریدای فرشتگان محرم !
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
رتبه برتر مقالات همایش دیدگاههای علوم قرآن آیت الله فاضل لنکرانی
درخواست های شب قدر
چرا شب قدر را احیا می گیریم ؟
نامگذاری شب قدر
فضیلت شب قدر
پیشینه تاریخی شب قدر
از حسین آموختیم
غم مخور
میانمار کجاست چرا قتل عام می شوند ؟
جهاد کبیر
اتمام نعمت
بیانات مقام معظم رهبری درباره حماسه 9 دی سال 88
سیزده آبان روز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا
غدیریه
[همه عناوین(140)][عناوین آرشیوشده]