سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با ستیزه گریِ بسیار، دوستی در کار نیست . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 89 مرداد 22 , ساعت 12:16 صبح

 دست برافشانده ام تا از دهان شعله ها و خشم ها رهایی یابم.
از روزنه های شب، بر شانه های خاکستر شده ام، باران اجابت ببار!
من چراغی می خواهم از جنس آفتاب؛ دستی می خواهم به بلندای یک قنوت مستجاب؛ پایی می خواهم به استقامت یک کوه؛ «خلّصنا من النار یا رب».
آشنایم کن به آغاز این شب ها؛ به درک پنجره های لیالی قدر، به تجانس دست ها و آسمان ها.
نشسته ام برای شروعی دوباره.
نشسته ام و پرونده خاکستری ام، زانوانم را بیشتر از همیشه می لرزاند.
من در امتداد لیالی نور نشسته ام و چشم سپرده ام به کلماتی از نور.
«بک یا اللّه ».
جوشنی از کلمات کبیر، بر تن روحم می پوشانم و بوی تقدیس فرشتگان را می شنوم که در شب نزول، جاری است.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی             آن شب قدر که این تازه براتم دادند
می
خواهم دوباره متولد شوم، پا بگیرم از پله های رفیع نیایش، قد بکشم از دست های بلند دعا.
برایم چراغی بیاورید از جنس ماه!
برایم توشه ای بیاورید از جنس کلمات استغاثه و تسبیح، می خواهم از زمین، به آسمان پل بزنم.
می خواهم در امتداد شب نجواها، خودم باشم و او. می خواهم کوله باری بگشایم از برگه های سیاه و با دستانی پر از برگه های سپید برگردم.
مرا به رنگ سپید تابان بنویسید. مرا با قلم نور بنویسید!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ